گاهی در املای برخی از کلمـه‌ها بـه تردید می‌افتیم که لشکر صحیح است یا لشگر، گ ا ی ی دن انزجار یا انضجار، بنیان‌گزار یا بنیان‌گذار، محذور یا محظور و هر چند در کتاب‌های لغت و برخی منابع ادبی دیگر م ی‌توان املای درست واژة موردنظر را یافت، اما این کار وقت‌ گیر و پرپیچ و تاب است، از این رو، درون این جا فهرستی از کلمـه‌های متشابة پرکاربرد را گرد آورده‌ایم که تا دست‌ رسی به آنـها آسان شود.

آبان/آبان

نام ماه هشتم سال شمسی است. گ ا ی ی دن املای هر دو صورت درست هست ولی بهتراست بـه صورت«آبان» بنویسیم.

آج/عاج:

آج: گ ا ی ی دن واژه فارسی است بـه معنای«برجستگی‌ها ی منظم سطح یک شیء مانند سطح سوهان»(آژ، آژده، آجیده، آجیدن و آجین از همین خانواده است).

عاج: کلمـه عربی است بـه معنای«ماده‌ا ی ظریف و سخت بـه رنگ سفید شیری که بدنـه اصلی دندان‌های فیل و بعضی دیگر از جانوران را تشكیل می‌دهد».

آجل/عاجل

آجل: بـه معنای«آتی، بعد از این، آی نده» است.

عاجل: اسم فاعل از مصدر«عجله» و به معنای«فوری و ا کنونی» است.

آذر/آذار/آزر:

آذر: نام ماه نـهم سال شمسی.

آذار: نام ماه ششم از تقویم رومی سریانی، مطابق ماه مارس از تقویم فرنگی.

در ادبیات فارسی«آذار» را ماه اول بهار بـه حساب می‌ آورند و توسعاً معنای«بهار» را از آن افاده میکنند.

آزر: نام پدر حضرت ابراهیم(ع) است.

آزوقه/ آذوقه:

اصل این کلمـه تركی است و املای آن درون فرهنگ‌ها بـه دو صورت فوق آمده هست اما صحیح‌تر آن است که بـه صورت«آزوقه» نوشته شود.

آیینـه/ آینـه:

هر دو صورت درست است؛«آینـه» مخفف«آیینـه» است، ولی بهتراست بـه صورت«آینـه» نوشته شود.

ابزار/افزار:

این دو واژه هم‌گون‌اند و در جمله، ارزش یک‌سان دارند و م ی‌توانند جانشین یک‌دیگ شوند.

اَتباع/ اِتباع/ اِتباع:

اتباع: (به فتح اول و سکون دوم)جمع«تَبَع» بـه معنای«پ یروان» است.

اتباع:(به کسر اوّل و سکون دوم) بـه معنای«پی ری کردن» است.

اِتّباع: (به کسر اول و تشدید و کسر دوم) نیز بـه معنای«پیروی کردن» است.

اَتلال/ اطلال:

اتلال: (به فتح اول و سکون دوم) جمع«تلّ» بـه معنای«پُشته» و«توده خاک و ریگ» است.

اَطلال:(به فتح اوّل و سکون دوم) جمع«طَلَل» بـه معنای«و یرانة بازمانده از خانة فروریخته» است.

اثاث/ اساس:

اثاث: لوازم خانـه.

اساس: پی‌، بنیاد، پایه.

اثیر/ اسیر/ عصیر:

اسیر:کسی که درون جنگ بـه دست دشمن گرفتار م ی‌شود و توسّعاً یعنی«گرفتار، دربند»

اثیر: درون معتقدات قدما«طبقه‌ای از آسمان درون جو زمین، متشکل از عنصری رقیق و بی‌وزن و آتش‌گون» است.

عصیر: عصاره و شیره هر چیز و اصطلاحاً به«ش یره انگور» یعنی«» اطلاق می‌شود

اَحیا/ اِحیا:

اَحیا:(به فتح اول) جمع«حی» بـه معنا ی«زنده» است.

اِحیا:(به کسر اول) مصدر هست به معنای«زنده‌ کردن» و «آباد کردن».

اَخبار/اِخبار:

اَخبار:(به فتح اوّل) جمع«خبر» است.

اِخبار: (به کسر اول) مصدر و به معنای«خبر دادن» یا«آگاه کردن» است.

اَخوان/ اِخوان:

اَخوان:(به فتح اول و دوم) تثنیة«اخ» و به معنای دو برابر است.

اِخوان: (به کسر اوّل و سکون دوم) بـه معنا«برادران» است.

اذکیـا/ازکیـا(ذکی/زکی):

ذكی: (به فتح اوّل) بـه معنای«تیزهوش» و « ژرف‌نگر» است(جمع آن«اذكیا»).

زكی: (به فتح اوّل) یعنی«پاک» و «پاک‌دامن»(جمع آن«اِزكیا»)

 

ارّابه/ عرّابه:

هر دو بـه معنای«گردونـه» و«گاری» هست و املا ی آن نیز بـه هر دو شکل صحیح است.(ارابه فارسی و معرب آن عرّابه است).

استانبول/ اسلامبول:

هر دو، نام شـهری است درون تركیه. گ ا ی ی دن درون فارسی هر دو صورت به کار رفته است، ولی«استانبول» بـه تلفظ رایج درون تركیه و دیگر کشورهای جهان، نزدیک‌تر است.

استوانـه/ اسطوانـه:

اصل واژه«استوانـه»، فارسی است و معرّب آن«اسطوانـه» است. درون متون قد یم بیشتر بـه صورت«اسطوانـه» آمده است، ولی امروزه آن را با«ت» م ی‌نویسیم.

اُسراء/ اِسراء:

اسراء: (به کسر اوّل) نام سورة هفدهم قرآن مجید.

اسرا: (به ضم اول و فتح دوم) جمع اسیر.

اسطبل/ اصطبل:

اصل این کلمـه لاتینی است و املا ی آن بـه هر دو صورت فوق، به کار رفته است. ولی امروزه درون فارسی باید« اسطبل» بنویسیم.

اَشعار/اِشعار:

اَشعار: (به فتح اوّل) جمع«شعر» است.

اِشعار: (به کسر اوّل) اطلاع دادن.

اعلام/اعلان:

اعلام:(به کسر اوّل)آگاهانیدن

اَعلام: (به فتح اول) نام‌های خاص، نشان‌ها، نام داران.

اعلان: (به کسر اوّل) آشکار کردن.

اَعمال/ اِعمال:

اعمال:(به فتح اوّل و سکون دوم) جمع«عَمَل» و به معنای« کارها، کردارها»ست.

اعمال:(به کسر اوّل و سکون دوم) مصدر هست به معنای«به کار بستن، به کار بردن»

افکار/افگار:

افکار: جمع«فکر» بـه معنای« اندیشـه‌ها»ست.

افگار: واژه فارسی و بـه معنای«زخمی» است.

اِقدام/ اَقدام:

اقدام:(به کسر اوّل و سکون دوم) مصدر و به معنای«قدم پ یش‌گذاشتن برای انجام دادن کاری» است.

اقدام:(به فتح اول و سکون دوم) جمع«قَدَم» و به معنای«گام‌ ها»ست.

اله/الله:

اله:(به کسر اوّل) بر وزن«مِثال»‌است و با یک حرف« ل» نوشته می‌شود.

الله:(به فتح اول) بر وزن«غفّار» و با دو حرف«ل» نوشته می‌ شودو«ل» دوم آن مشدّد است.

اغلب اوقات بـه خصوص درون اسامی اشخاص، الله سهواً بـه صورت«اله» نوشته می‌شود؛ مثلاً«عبدالله» را غالباً«عبداله» می‌نویسند که صحیح نیست.

اِلهه/ اَلهه:

الهه(اِلاهه): مؤنث اِله و به معنای «رب النوع» یا «ا یزد بانو» است.

آلِهه: جمع اِله و به معنای «خدایان» است.

اَمارات/ اِمارات/ عمارت

امارت: (به معنای اوّل) جمع«اِماره» بـه معنای «نشانـه» و«قرینـه» است.

امارت:(به کسر اوّل)مفرد آن اِمارات از مادّه«اِمْر» بـه معنای« فرمانروایی»، «حکومت امیر» و«امی رنشین» است.

عمارت: آباد کردن، آبادانی.

اُمّوی/ اَمَوی:

اموی(به ضم اوّل و فتح دوم) منسوب بـه اُمَیَّه بن عبد شمس بن عبدمناف(سر دودمان بن ی‌امیه).

اموی(به فتح اوّل و دوم) منسوب بـه اَمَه بـه معنای«کن یز».

امـید/امّید:

به تخفیف یا بـه تشدید«م» هر دو تلفظ درست است.

اُناث/ اِناث:

اِناث: بر وزن«لباس» جمع«انثی» است. دهخدا این کلمـه را بـه ضم اوّل هم نقل کرده که کاملاً اشتباه است.

انتر/عنتر:

هر دو بـه معنای«بوزینـه» می‌باشد، ول ی املای آن بـه صورت«عنتر» صحیح است.

انتها/ انتهی:

انتها: (در عربی به صورت«انتهاء» نوشته می‌شود) اسم هست به معنای«پایان».

انتهی: صیغة فعلی است بـه معنای«تمام شد، پایان یافت».

 

انتساب/ انتصاب:

انتساب: نسبت داشتن و مرتبط بودن .

انتصاب: گماشتن و نصب کردن.

اَنعام/اِنعام:

اَنعام: (به فتح اوّل) جمع«نَعَم» و به معنای«چارپایان» است.

اِنعام: (به کسر اوّل) بـه معنای«بخشش» است.

اَنْگُشت/ اَنْگِشت:

اَنْگُشت/ اَنْگِشت:

انگُشت: (به ضمن«گ») هر یک از اعضای متحرک انتهای دست‌ها و پاها.

انگشت:(به کسر«گ») بـه معنای« زغال».

اُولی/ اولی:

اُولی: (بر وزن گُویا)، مؤنث اوّل بـه معنای«نخست» و «نخستین» هست و درون تركیب«فلسفه اُولی» ی عنی«بخشی از فلسفه که بـه مسائل نخستین و معرفت امور ک لّی احوال موجودات می‌پردازد».

اولی:(بر وزن سَودا) صفت تفضیلی و بـه معنا ی«سزاوارتر» یا «صواب‌تر» است.

ایمن/ اَیمن:

ایمن: (بر وزن «بینش») بـه معنای«در امان، مصون، آسوده‌خاطر» است.

اَیمن: (بر وزن«عینک») اسم م کان هست و درون تركیب«وادی این» نام صحرای صعب‌العبور و پرمخاطره که کوه طور درون آن واقع است.

بادنجان/بادمجان:

هر دو صورت، صحیح است، امّا درون متون، بیشتر بـه صورت«بادنجان» آمده است.

بالُن/ بالِن:

بالن: (به ضم ل) واژة فرانسوی است بـه معنای«جسم کرو ی مجوّف، مملو از گازی سب‌تر از هوا که می‌تواند بـه آسمان صعود کند».

بالن:(به کسرل) واژه فرانسوی است بـه معنای«‌دار دریایی و بزرگ‌ترین جانور کره زمی ن».

بانک/بانگ:

بانک: واژة فرنگی است بـه معنای«بنگاه اقتصاد ی».

بانگ: واژة فارسی است بـه معنای«فری اد».

بُتا/بِتا:

بتا:(به ضم اوّل) بـه معنای«ای‌بت».

بتا:(به کسر اوّل) بگذار.

بَدْوی/ بَدَوي

بدوی: (به فتح اوّل و سکون دوم)منسوب به«بَدْء» بـه معنای آغازی و ابتدایی است و بیشتر درون دادگستری به کار م ی‌رود.

بدوی(به فتح اّول و دوم) منسوب به«بَدْوْ» بـه معنای«ب یابانی، بیابان‌‌گرد، صحرانشین» است.

برائت/براعت:

برائت: بـه معنای«بی‌گناهی و پا ک‌دامنی» و مجازاً بـه معنای«دوری و بی زاری» است.

براعت: بـه معنای«کمال فضل و ادب» و«برتری بر دیگران بـه علم» است.

بلوک / بلوک:

بلوک: (به ضم اوّل) ناحیه‌ای مشتمل بر چند قریه است.

بلوک: (به کسر اوّل)کشورهایی که درون شیوة حکومتی کم و بیش یک‌سان‌اند؛ مثل: بلوک شرق، بلوک غرب.

بها/بهاء:

بها: واژه فارسی، بـه معنای«قیمت».

بهاء: کلمة عربی، بـه معنای«فروغ و روشنا یی».

پرتقال/پرتغال:

پرتقال: نام میوه‌ای است.

پرتغال: نام کشوری در اروپای غربی است.

پیژامـه/ پیژاما/ بی‌جامـه:

اصل این چند کلمـه«پای جامعه» است(جامـه‌ ای که درون پا کنند)

عوام آن را«بیرحمانـه» می‌گویند که غلط است. از سه صورت فوق،«پیژامـه» رایج‌تر است.

تأثر/تحسُّر:

تأثر: تأثیر پذیرفتن. درون تداول امروزة فارسی زبانان بـه معنا ی«رنج بردن و اندوهگین شدن» است.

تَحسر: افسوس خوردن، دریغ خوردن و توسّعاً بـه معنای«احساس حسادت ک ردن» است.

تَألّم/تَعَلّم:

تألّم: رنج بردن، درد کشیدن.

تَعَلّم: آموختن، درس خواندن.

تحلیل/تهلیل:

تحلیل: از هم گشودن و تجزیه کردن و نیز بـه معنای«حل کردن و هضم کردن» است.

تهلیل: لا إله إلَّا الله گفتن.

 

تَزکه/ تَرِکه:

تَرْکه: (به فتح اوّل و سکون دوم) واژة فارسی به معنا ی«شاخة باریک و درازِ بریده از درخت».

تِرِکه: (به فتح اوّل و کسر دوم. البته درون تداول بـه فتح دوم) کلمة عرب ی به معنای«اموال بازمانده از مرده».

تشت/طشت:

تشت، واژة فارسی است و املای آن بـه هر دو صورت صحیح است، ول ی امروزه باید بـه صورت«تشت» نوشت.

تُشک/ تُوشک/ دشک/ دوشک:

به معنای«زیرانداز رخت‌خواب» اصلا این واژه تركی است. امروزه باید بـه صورت«تشک» بنویس یم.

تصفیه حساب/ تسویه حساب:

تصفیه: درون عربی به معنای«پاک کردن و پالوده کردن» است. و تصفیه‌حساب درون موردی به کار می‌رود که حساب، پرداخت و پاک شده باشد و دیگر کسی طلب‌کار نباشد. همین تركیب، مجازاً به«هر نوع اقدام عملی برای انتقام‌جویی و كینـه‌ک شی» به کار می‌رود.

تسویه: مساوی کردن، یک‌سان کردن، هم‌سطح کردن. و تسویه‌حساب بـه معنای«ایجاد تعادل و موازنـه درون حساب» است. این تركیبی به معنای مجاز ی به کار نمی‌رود و با تصفیه حساب، مرادف نیست.

تعویض/تعویذ:

تعویض: مصدر یا اسم مصدر و به معنای«عوض کردن» است.

تعویذ: مصدر هست و به«دعایی که م ی‌نویسند و معمولا بـه بازو یا گردن می‌بندند» گفته م ی‌شود.

تفریق/ تفریغ:

تفریق: کم کردن عددی از عدد د یگر.

تفریغ: فارغ کردن و خالی کردن.

تمیز/ تمییز:

تمیز درون لغت عرب نیامده هست و بـه جای آن تمییز می‌گویند که درون فارسی نیز رایج بوده است. ولی در فارسی از قدیم‌ترین زمان‌ها، تم یز را نیز بـه عنوان گونـه«تمییز» به کار‌اند.

امروزه«تمیز» منحصراً بـه جای«تمیی ز» به کار می‌رود.

تنبور/ طنبور:

یکی از آلات موسیقی. واژه فارسی و معرّب آن،«طنبور» است.

امروزه باید بـه صورت«تنبور» بنویسیم.

تهدید/تحدید:

تهدید: ترساندن، بیم دادن.

تحدید: حد و مرز جایی را مشخّص ردن.

ثمن/سمن:

ثمن: کلمة عربی به معنای«قی مت».

سَمَن: کلمة فارسی و نام«گُلی»معروف است.

ثمـین/سمـین:

ثمین:(بر وزن«زمین») بـه معنای گران‌ بها.

سمین:(بر وزن«زمین») کلمة عرب ی به معنای«فربه و چاق» است.

سمین، بیشتر درون تركیب «غثّ و سمی ن» بـه معنای«لاغر و چاق» و «ریز و درشت» به کار می‌رود که مجازاً بـه معنای«کم‌بهاو پربها» ،«سست و محکم» است.

ثواب/صواب:

ثواب: اسم هست به معنای«پاداش»(علی‌الخصوص پاداش اخرو ی).

صواب: صفت هست به معنای«درست، صحیح» ی ا«به‌جا، مناسب».

ثَمَر/سمر:

ثمره: میوه و مجازاً بـه معنای«حاصل و نتیجه» است.

سمر: افسانـه و حکایتی که زبان‌زد مردم باشد.

جَذر/جَزْر:

جذر: ریشـه، و در اصطلاح ریاضی، جذرِ هر عدد، عددی است که با ضرب آن درون خود، آن عدد حاصل شود.

جزر: فرو نشستِ آب دریا بر اثر حرکت ماه(مقابل مدّ).

جزء/ جزو:

املای این کلمـه بـه هر دو صورت صحیح هست و هر دو به یک معناست اما اصل این کلمـه درون عربی با همزة پایان ی(جزء) هست لیکن فارسی زبانان از قدیم آن را با«و» پا یانی و بـه صورت«جزو» نیز به کار‌اند.

جَهاز/ جهیز/ جهیزیه/ جهازیه:

جَهاز: کلمة عربی است و به معنای«آن‌چه از اسباب و اثاث و مال که همراه عروس بـه خانة شوهر فرستند.

جهیز: درون عربی، صفت اسب و به معنای«تندرو و چاب ک» است.

جهیزیه و جهازیه از ساخته‌های فارسی زبانان درون دوران متأخر و به معنای همان«جهاز» است.

 

جُمَل/ جُمَل:

جُمَل: (به ضم اوّل و فتح دوم) جمع جمله و معنای«جمله‌ها»ست.

جُمَّل: (به ضم اوّل و تشدید و فتح دوم) یعنی«حساب مبتن ی بر وضع عددی برای هر یک از حروف الفبا و شمارش آنـها»(مثلا درون تنظیم جدول‌های نجومی و خاصّه درون ساختن مادّه تاریخ).

خطمی/ ختمی:

خطمی: نوعی گیاه گل‌دار. کلمـه عربی است و باید بـه همین صوت نوشت و نـه با«ت».

خرد/خورد:

خرد: (به ضم اوّل و سکون دوم) کوچک، ریز و اندک.

خورد: سوم شخص مفرد ماضی مطلق(از ماده خوردن).

در تركیبات بـه مقتضای معنا، گاهی آن و گاهی ا ین به کار می‌رود؛ مثلا گاهی خردسال، خرد کردن، خرد شدن، پور خرد به کار می‌رود و زمانی خورد و خوراک، خورد و خواب و جز اینـها. خرده‌فروشی، خرده‌گیری، خرده‌بینی، خرده‌مالک، خرده بورژوا، خرده‌کاری، خرده‌حساب، خرده‌ر یز، یک خرده، خرده خرده(اندک اندک).

سال‌خورد، سال‌خورده.

اصطلاح عامیانـه«خورده» که از خوردن و بردن گرفته شده هست با هم ین املا صحیح هست و نباید آن را«خرده» نوشت.

خط/ خد:

خط: موی نورسته بر چهره نوجوان.

خد: گونـه، رخ، عارض.

خَلط/ خِلط:

خَلط: (به فتح اوّل و سکون دوم) مخلوط کردن، بـه هم آمیختن و مجازاً بـه معنا ی«مشتبه کردن» است.

خِلط: (به کسر اوّل و سکون دوم) یعنی« چیز آمیخته شده با چیز دیگر».

خُمار/ خَمّار/ خِمار:

خُمار: (به ضم اوّل) احساس سنگینی و افسردگی پس از رفع نشئة ات الکلی یا مواد مخدر.

خَمّار: (به فتح اوّل و تشدید دوم) باده فروش.

خِمار: (به کسر اوّل)روبند، روسری.

خواربار:

املای این کلمـه بـه همین صورت یعنی بدون«واو عطف» هست و نـه بـه صورت «خواروبار»

خورش/ خورشت:

غذایی که همراه غاذایی ساده بـه عنوان مکمّل یا برای تغییر ذائقه خورده شود. املای آن بـه هر دو صورت صحیح هست ول ی امروزه بیشتر«خورشت» می‌نویسند.

حوزه/ حوضه:

حوزه: ناحیه(اعم از کوچک و بزرگ).

حوضه: مقدار زمینی که رودخانـه‌ای آن را میکند. حوضه را نباید با«آب‌گیر» اشتباه کرد، آب‌گیر«پهنـه‌ای است که آب آن به یک رود می‌ریزد». بنابراین«آب‌گی ر» درون سرچشمة رود و «حوضه» درون پایین رود قرار دارد.

حوله/ هوله:

این کلمـه بـه معنای«دست‌مال پرزدار مخصوص خش کاندن دست و صورت و یا تن است» و به احتمال مقرون بـه صحت اصل آن«حُلّه»(نوعی پارچة کتانی ظریف و منقّش) است. بنابراین باید با«ح» حطّی و بـه شکل حوله نوشته شود، نـه هوله.

حایل/ هایل:

حایل: اسم هست به معنای«آن چه میان دو چیز واقع شود و مانع اتصال آنـها باشد».

هایل: صفت هست به معنای«ترس‌ناک، هول‌ ناک».

حِلف/ حَلف:

حلف: (به کسر اوّل) عهد و پیمان«حِلف الفضول» پیمان جوان‌مردان.

حلف: (به فتح اوّ) سوگند.

حور/ هور:

حور: کلمة عربی به معنای«زی بای بهشتی»

هور: واژة فارسی به معنای«خورشی د».

حیات/ حیاط:

حیات: زندگي

حیاط: فضای سرگشودة درون خانـه که اطرافش دیوار است.

دُگمـه / دُکمـه / تُکمـه:

هر سه واژه به یک معناست، اما«دگمـه» صحیح‌تر است.

دِماغ/ دَماغ:

دِماغ: (به کسر اوّل) مخ، ذهنِ اندیشنده.

دَماغ: بینی، شامـه.

دی / دی:

دِیْ: (به کسر اوّل) نام ماه دهم سال شمسی است.

دی: دیروز، توسعاً بـه معنای«زمان گذشته» است.

 

ذقن/ زغن:

ذَقَن: چانـه، زنخ‌دان.

زَغَن: نوعی پرندة شکاری از دستة بازهاست.

ذُکا/ ذَکا:

ذُکا: (به ضم اوّل) آفتاب.

ذَکا: (به فتح اوّل) تیزهوشی و ژرف‌نگر ی.

ذلّت/ زلّت:

ذلّت: خواري

زلّت: سهو خطا

ذوزنقه:

املای این کلمـه بـه همین صورت صح یح هست نـه ذوذنقه.(زَنقه درون عربی یعنی کوچة تنگ و بار یک).

رَستن/ رُستن:

رستن: (به فتح اوّل) گونة «رهید» و به معنای«رها یی یافتن».

رستن: (به ضم اوّل) گونة «روییدن» و به معنای«از زم ین برآمدن، سبز شدن» است.

رُمّان/ رُمان:

رُمّان: بـه معنای«انار».

رُمان: (بدون تشدید roman) کلمة فرانسوی است بـه معنای«داستان بلند».

رَوحانی/ رُوحانی:

رَوْحانی: (بر وزن«نوسازی») بـه معنای ن یک، مطبوع، دل‌گشا.

رُوحانی: (بر وزن نورانی) منسوب بـه روح بـه معنای«معنو ی، غیر جسمانی، ملکوتی» است.

رُهبان/ رَهْبان:

رُهبان:(به ضمّ اوّل) کلمـه عربی و بـه معنای«زاهد گوشـه‌ نشین و تارک دنیا» است..

رَهْبان: (به فتح اوّل) کلمـه فارسی است مخفف راه‌بان، بـه معنا ی«نگه‌دار و محافظ راه».

زَرْع/ ذَرْع:

زرع: کاشتن، کاشت.

ذرع: مقیاس طول درون قدیم و معادل04/1 متر بوده است.

زُغال:

این واژه را غالباً بـه غلط«ذغال»(با حرف«ذ») می‌ نویسند. املای صحیح آن زُغال است.

زکام:

به همین صورت(یعنی با«ز») درست است.

ساروج/ صاروج:

ساروج: مادّه‌ای مرکب از آهک و خاکستر و ریگ آمیخته بـه آب که درون بنّایی به کار م ی‌رود. این کلمـه، فارسی است، معرّب آن«صاروج» است. درون فارسی بهتر هست با حرف«س» نوشته شود.

ستبر/ سطبر:

هر دو بـه معنای«درشت و کلفت» آمده و واژة فارسی است. امروزه باید با حرف«ت» و به صورت«ستبر» نوشت.

سَفَر/ سِفَر:

این دو کلمـه درون املا یکسان اما درون تلفظ و معنا متفاوت‌اند:

سَفَر: حرکت از محلّی و رفتن بـه محلّ نسبتاً دور.

سِفْر: (به کسر اوّل و کسر دوم) بـه معنای«ک تاب». و خاصّه درون مورد هر یک از کتاب‌های عهد عتیق(تورات) به کار می‌رود. جمع هر دو کلمـه«اَسفار» است.

سفیر/ صفیر:

سفیر: پیام‌آور.

صفیر: صدا، فریاد.

سُكینـه/ سَكینـه:

سكینـه: (به ضم اوّل و فتح دوم) نام امام حسین(ع):

سكینـه:(به فتح اوّل) بر وزن«سقیفه» بـه معنا ی«مـهابت و وقار»، نام چیزی که درون تابوت بنی‌ اسرائیل بود، رحمت.

سموم/ سموم:

سُموم: (به ضم اوّل) جمع سَمّ و به معنای«زهرها»ست.

سَموم: (به فتح اوّل) اسم مفرد و جمع آن«سمائم» است یعنی«باد سوزان و زهرآلود و مـهلكی که درون مناطق گرم،خاصّه درون عربستان می‌وزد و گیاهان را م ی‌خشکاند و غالباً باعث مرگ جانداران می‌شود».

 

سوق/ سوق:

سوق:(بر وزن«ذوق») بـه معنای راندن است.

سوق:(بر وزن«دوغ») بـه معنای بازار است.

سوک/ سوگ:

به معنای عزا و ماتم. املای آن بـه هر دو صورت یعنی با«ک» و«گ» صحیح است.

شادروان/ شادُرْوان:

شادْروان: مرکب از دو کلمة«شاد» و «روان» هست و معادل«مرحوم» عربی است.

شادُرْوان: (به ضم«د») پردة بزرگ مجلل که درون قدیم در برابر ایوان یا درگاه شاهان و امیری می‌آو یخته‌اند.

شَبَحْ/ شَبَه:

شبح: سیاهی که از دور بـه نظر آید(جمع آن« اشباح» است.)

شَبَه: واژه فارسی است بـه معنای«نوعی سنگ سی اه و براق درون عین حال کم ارزش»(معرب آن«سَبَق» است.)

شست/ شصت:

شست: انگشت بزرگ و پهن دست و پا.

شصت: عدد شصت(هر دو واژه فارسی است).

شِیب/ شَیْب:

شیب: (بر وزن«نیک») واژه فارسی است بـه معنای«فرود»(در مقابل فراز).

شیب: (بر وزن«غیب») واژة عربی است بـه معنای«پیری».

صُدْره/ سُدْره:

صُدر: کلمة عربی و بـه معنای«قسمت بالای سینـه» هست و توسعاً بـه «جامـه‌ای بی‌آستین که سینـه و شانـه‌ها را می‌پوشاند» اطلاق می‌ شود.

سُدْره: واژة عربی است بـه معنای«پیراهن سفید و گشاد و آستین کوتاهی که که تا سر زانو می‌رسد و زرتشتیان بعد از سن بلوغ آن را می‌پوشند».

صَدْره / سُدْره:

صُدره: کلمة عربی و بـه معنای«قسمت بالای سینـه» هست و توسعاً به«جامـه‌ای بی‌آستین که سینـه و شانـه‌ها را می‌پوشاند» اطلاق می‌ شود.

سُدْره: واژه عربی است بـه معنای«پیراهن سفید و گشاد و آستین کوتاهی که که تا سر زانو می‌رسد و زرتشتیان بعد از سن بلوغ آن را می‌پوشند».

صَدیْق/ صِدّیق:

صدیق: (به فتح اوّل، بدون تشدید) بـه معنای«دوست، خاصّه دوست یک رنگ» است(جمع آن«اَصْدقاء»).

صدیق:(به کسر اوّل و تشدید دوم)، صفت ک سی است که اندیشـه و گفتار و کردارش یکی باشد و در همة احوال، راست‌گو و درست‌کردار باشد.

طُرفه/ طَرفه:

طُرفه: (به ضم اوّل و سکون دوم) بـه معنای«چیز بد یع و نادر و شگفت‌آور».

طَرفه:(به فتح اوّل و سکون دوم) بـه معنای«یک بار جنباندن پل ک» است.

عَلَوی/ عُلْوی/ عِلْوی:

علوی: (به فتح اوّل و دوم) منسوب بـه علی‌بن ابی‌طالب(ع) و اولاد آن حضرت.

عُلْوی: (به ضم اوّل و سکون دوم) صفت از عُلُوّ است(عُلُّو: بلندی و بالایی)، عالم عُلْوی یعنی عالم بالایی.

عِلْوی:(به کسر اوّل و سکون دوم) منسوب به«عِلْو» هست و عِلْو یعنی(بلندترین و بهترین چیز).

عَمّان/ عُمّان:

عَمّان:(به فتح اوّل و تشدید دوم) نام پایتخت اردن هاشمی.

عمان: (به ضم اوّل) نام دریایی در جنوب پاکستان و ایران و شبه جزیره عربستان.

و نیز نام ناحیه‌ای در جنوب شبه جزیره عربستان. این کلمـه را هم بـه تخفیف«م» و هم بـه تشدید آن تلفظ م یکنند.

عمران/عمران:

عمران:(به ضم اوّل) آباد کردن، آبادانی.

عمران: (به کسر اوّل): نام پدر حضرت موسی(ع)

عمل/ امل:

عمل: کار، عمل.

اَمَل: امید، آرزو.

عیلام/ ایلام:

عیلام: کشوری بوده هست در قدیم شامل خوزستان و لرستان و کوه‌های بختیاری کنونی که حکومت آن درون سال 645 ق. م بـه دست آشور بنی‌پال، منقرض شد.

ایلام: شـهری است درون پشت کوه لرستان که نام قدیم آن«حسن‌آباد» بوده است.

عَنّاب/ عُنّاب:

عناب: (به فتح اوّل و تشدید«ن»)انگور فروش.

عناب:(به ضم اوّل و تشدید«ن»)دانـه‌های دارویی، سنجدگونـه.

 

غانغرایـا/ قانْقَریـا:

نوعی بیماری است و املای آن بـه هر صورت فوق، صحیح است، امّا«قانقاریا» غلط است.

غربال / غربیل:

فارسی این کلمـه«گربال» است. املا ی آن بـه هر دو صورت فوق، صحیح است.

غُره/ غِرّه

غره: (به ضم اوّل و تشدید دوم) روز اوّل ماه قمری.

غِرّه: (به کسر اوّل و تشدید دوم) فریفته، فریب خورده، مغرور شده(در تداول«غَرّه» می‌گویند).

غلیان/ قلیان:

آلتی برای کشیدن تنباکو، املای آن بـه هر دو صورت درست است، امّا «غلیان» صحیح‌تر است.

غَنا / غِنا:

غنا: (به فتح اوّل) توان‌گری.

غنا: (به کسر اوّل) آواز خوش.

املای هر دو کلمـه درون عربی به صورت«غناء» هست ولی در فارسی همزة پایانی آن درون گفتار و نوشتار، حذف می‌ شود.

غیظ/ غیض:

غیظ: خشم شدید.

غیض: کاهش آب، اندک.

فطرت/ فترت:

فطرت:(به کسر اوّل و سکون دوم) سرشت، طبیعت، خصوص یت هر موجود از آغاز خلقتش.

فترت: (به فتح اوّل و سکون دوم) فاصلة میان ظهور دو شخص بزرگ یا دو دوران خوش‌بختی و مجازاً بـه معنای«دورة رکود و سستی و ب ی‌حاصلی میان دو دوره فعالیت».

فطیر:

آرد سرشته‌ای که تخمیر نشده باشد. املای این کلمـه بـه همین صورت صحیح هست نـه با«ت»(فت یر).

فهرس/ فهرست:

هر دو به یک معناست، ولی در فارسی باید« فهرست» نوشت.

قدر/غدر/ قَدَر:

قدر: (به فتح اوّل و سکون دوم) ارزش.

غدر: (به فتح اوّل و سکون دوم) بی‌وفایی، مکر، خدعه، فریب.

قدر: (به فتح اوّل و دوم) سرنوشت، تقدیر.

قَدَم/ قِدَم:

قدم: (به فتح اوّل و دوم) گام.

قدم:(به کسر اوّل و فتح دوم) قدیم بودن، از عهد ازل بودن، (در مقابل حدوث).

قفس/ قفص:

املای این کلمـه درون عربی«قفص» و در فارسی«قفس» است.

قلک/ غلک:

به ضم اوّل و تشدید و فتح دوم، بـه معنای«کوزة سفالین یا جعبة فلزی که از شکاف کوچكی در آن پول ریزند و اندوخته کنند». املای آن بـه صورت«قلک» صحیح است.

قوس قُزَح:

رنگین‌کمان، استعمال این تركیب با« و» عطف و به صورت«قوس و قزح» غلط است.

قیاس/ غیاث:

قیاس: درون اصطلاح منطق، نوعی از استدلال است( از کلّی به جزئی رفتن یا از اصل بـه نتیجه).

غیاث: فریادرس، امداد، استمداد.

قیمومت/ قیمومیت:

به معنای«قیم بودن». هر دو به یک معناست، ول ی باید«قیمومت» بنویسیم.

ک، گ:

در مورد املای واژه‌ها با«ک» یا« گ» قاعده این است که:

1. در کلمـه‌های بسیط اگر«ش» ساکن باشد باید بـه صورت«ک» نوشت،

مثل:

خشک، رَشک، زرشک، کشک، لشکر، مشک، آشکار، کوشک، مشكین، اشک و

2. در کلمـه‌های بسیط اگر «ش» متحرک باشد با«گ» نوشته می‌شود مثل:

شگرف، شگفت، شگون، شگرد و

3. هر گاه کلمـه‌ای که به«ش» مختوم هست با کلمـه‌ای که حرف آغازی آن«گ» است، تر كیب شود، با«گ» نوشته می‌شود، مانند:

خوش‌گل

پیش‌گو

پژوهش‌گر

دانش‌گاه

 

کاندید/ کاندیدا:

هر دو، واژه‌ای فرانسوی‌اند:

کاندید: ساده‌دل، معصوم.

کاندیدا: داوطلب، نامزد.

کاندیداتور/ کاندیداتوری:

کاندیداتور: واژه فرانسوی است بـه معنای«حالت یا عمل کسی که کاندیدا م ی‌شود» امّا کاندیداتوری، درون هیچ زبان ی نیامده و باید از استعمال آن پرهیز کرد.

کِبار/ کُبّار / کُبار:

کبار: (به کسر اوّل) جمعِ «کبیر» و به معنای بزرگان است.

کبار: (به ضم اوّل و تشدید«ب») مفرد هست و بـه معنای بزرگ.

کبار: (به ضم اوّل و تخفیف«ب») مفرد هست و بـه معنای بزرگ.

کُحْل/ کَهل:

کُحل: (به ضم اوّل و سکون دوم) سرمـه.

کَهل:(به فتح اوّل و سکون دوم) صفت هست برای«مرد میانـه سال».

کلیسیا/ کلیسا:

با هر دو املا و تلفظ، صحیح است. امّا امروزه بیشتر بـه صورت«ک لیسا» می‌نویسند.

کم و بیش / کما بیش:

به معنای«تقریباً» این دو قید مرکب درون متون معتبر فارسی با ارزش یک‌سان به کار رفته و هر دو صح یح است.

گذاشتن/ گزاردن:

در موارد زیر، «گذاشتن» را باید با«ذ» نوشت:

1.قرار بـه طور عینی و مشـهود؛ مثلا کتاب را روی میز گذاشت.

2.معنای مجازی گذاشتن که همان«قرارداد ک ردن، وضع کردن و تأسیس کردن» است؛ مثل: قانون‌گذار(ک سی که قانون را وضع میکند نـه این که اجرا میکند)، بدعت‌گذار(کسی که بدعت را وضع و تأسیس میکند نـه این که اجرا م یکند)

در مورد زیر، گزاردن با «ز» نوشته می‌شود:

1. اگر معنای«به جا آوردن» یا «ادا ک ردن» یا «اجرا کردن» و«انجام دادن» بدهد؛ مثل نمازگزاردن( یعنی ادا کردن نماز) هم‌چنین، وام‌گزار، حج‌گزار، خراج‌گزار، سپاس‌گزار، شکرگزار، خدمت‌گزار، حق‌گزار، پاسخ‌گزار، مدح‌گزار، سنت‌گزار(به معنا ی«به جا آورنده سنّت»).

2. اگر معنای«برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر یا از نظام ییستمی) بـه نظام دیگر»؛ بـه عبارت دیگر، اگر مرادف«ترجمـه کردن» یا «تعبیر کردن» و «شرح دادن» بیاید؛ مثل: گزارنده(مترجم)، خواب‌گزار(تعبیر کنندة خواب)، گزارش‌گر، خبرگزار.

گریز/ گزیر:

گریز: اسم مصدرِ گریختن بـه معنای«فرار ک ردن» است.

گزیر: اسم مصدر گزیریدن، بـه معنای« چاره» است.

گاهی این دو را با هم خلط میکنند و آن‌جا که باید«گزیر»(با«ز») گفته شود گریز( با«ر») به کار می‌برند؛ مثلا بـه جای« از این کار گزیری نیست» می‌گو یند:«از این کار، گریزی نی ست».

لولو خورخوره/ لولوخرخره:

لولو خورخوره: لولویی که می‌خورد.

لولو خُرخُره: لولویی که خُرخُر میک ند.

مآخذ/ مأخذ:

مأخذ: جمع مأخذ.

مأخذ: منبع.

مائه/مأه/مئه:

در عربی به معنای«صد» و در فارسی ب یشتر بـه معنای«قرن، سده» به کار می‌رود، هر سه صورت، صح یح است، ولی«مائه» رایج‌تر است.

ماده/ مادّه:

ماده: (بر وزن«ساده»)واژه فارسی و بـه معنای«از جنس مؤنث» است(در مقابل نر).

مادّه: (بر وزن«قارّه») کلمة عربی و بـه معنا ی«جوهرِ تشكیل دهندة اجسام» است(جمعِ آن: مواد).

مأمور/ معمور:

مأمور: کسی که از طرف دولتی یا جمعیّتی یا فردی، وظیفه‌ا ی را انجام می‌دهد.

معمور: آباد،آبادان.

مالیخولیا/ ماخولیا/ مالنخولیا:

«نوعی بیماری عصبی». هر سه املا صحیح هست امّا«مالیخولیا» بهتر است.

متبوع/ مطبوع:

متنبوع: مورد اطاعت، مورد تبعیت.

مطبوع: خوش‌آیند طبع، پسندیده.

 

مَجاز/ مُجاز:

مجاز: (به فتح اوّل) غیر حقیقی.

مجاز: (به ضم اوّل) اجازه داده شده، دارای اجازه.

مُحال/ مَحال:

محال: (به ضم اوّل) ناممکن، ناشدنی، باطل، ناروا و توسّعاً بـه معنای«نامعقول و ابلهانـه» است. معنای دیگر آن،«حواله شده» است که درون تر كیب«محال علیه» یعنی«طرف حواله، برات‌گ یر» به کار می‌رو.

مَحالّ: (به فتح اوّل و تشدید«ل») جمع محَلّ بـه معنای«م کان» است.

محظور/ محذور:

محظور: ممنوع، حرام(در مقابل مباح و حلال).

محذور: آن چه‌ از آن می‌ترسند و توسّعاً بـه معنای«مانع» و «گرفتاری» است. پس«محذور اخلاقی» و «محذور داشتم و نتوانستم ب یایم» و درست هست نـه«محظور اخلاقی» و

مزمزه/ مضمضه:

مزمزه:(مخفف مزه‌مزه) فارسی است بـه معنای«چشی دن» یا«نرم نرم خوردن».

مضمضمـه: کلمة عربی است بـه معنای«گرداندن آب درون دهان برا ی شستن آن». امروزه«مضمضه» فقط مصطلح رساله‌های عملیة فقه ی است و در فارسی روزمره به کار نمی‌رود.

مَسّ/ مَسْح:

مس: (به فتح اوّل و تشدید دوم)به معنای«دست مالیدن به، دست زدن به( چیزی یا کسی)» است.

مَسْح: (به فتح اوّل و سکون دوم)«مالیدن دست آغشته بـه آب وضو بر پیشِ سر و پاها» است.

مستغلات:

در عربی«غلّه» بـه معنای«کرا یه حاصل از خانـه و دکان و زمین زراعی و جز اینـها» و « استغلال»(با حرف«غ») بـه معنای«غلّه آوردن» است. اسم مفعول کلمـه اخ یر،«مستغل»(به فتح غ) یعنی«خانـه یا دکان یا هر نوع محلی که از آن کرایه م ی‌گیرند» و جمع آن«مستغلات» می‌شود.

این کله را غالباً با«ق» و به صورت «مستقلات» می‌نویسند که غلط است.

مستور/ مسطور/ مسطوره/ مستوره:

مستور: پوشیده، پنـهان.

مسطور: نوشته شده، بـه سطر درآمده.

مسطوره: نمونة کالا. این کلمـه فقط مستعمل فارسی زبانان درون قرن اخیر است، گفته‌اند که اصل مسطوره از واژه«موسْتِرِ(Muster) آلمانی است که دقیقاً بـه همان معنا ی«نمونـه کالا» است. بعد بهتر هست به صورت«مستوره» نوشته شود.

مِصراع/ مِضرَع:

به معنای«نیمـه‌ای از یک بیت شعر». هر دو صورت آن درست است.

معتنی به:

قابل اعتنا و مـهمّ و در تداول بـه معنای«هنگفت». اگر«ع» را از آن حذف کنیم(متنابه) غلط است.

معونت/ مئونت:

معونت: کمک و یاری.

مئونت: خرجی برای تأمین زندگی، رنج و محنت.

مفروض/ مفروز:

مفروض: فرض شده، تصور شده، مطرح شده.

مفروز: جدا شده، مجزّا و مشخص شده.

مَقام/ مقام

 مقام:(به فتح اوّل) درجه، پایه، مرتبه، محل سکونت و اقامت.

مقام: (به ضم اوّل) فقط بـه معنای«اقامت» است.

مکاتب/ مکاتیب:

مکاتب: جمعِ«مکتب».

مکاتیب: جمعِ«مکتوب».

ملغمـه:

حرف سوم این حرف«غ» است و نـه«ق».

مُلک/ مِلک/مَلِک/ مَلَکه/ مَلِک ه:

ملکه: (به فتح اوّل و دوم) یعنی«كی فیتی نفسانی که ثابت و تغییرناپذیر باشد».

ملکه: (به فتح اوّل و کسر دوم) مونث«مَلِک» و به معنای«شـه‌بانو» است.

 

منتفی/ منطفی:

منتفی: اسم فاعل«انتفا» بـه معنای«نیست شونده، نابود شده».

منطقی: اسم فاعل«انطفا» بـه معنای«خاموش شونده».

مُحابا:

محابا: ملاحظه، احتیاط، پروا.

مـهجور/ محجور:

مـهجور: جدا شده، دورافتاده.

محجور: ممنوع از تصرف درون اموال خود(به سبب بی‌خردی و ب یکفایتی).

مـهمان/ میهمان:

هر دو واژه درست است.

مصافحه/ مسافحه :

مصافحه: دست و یک‌دیگر را گرفتن.

مسافحه: زنا کردن.

مـیلیون:

از کلمة فرانسوی milion گرفته شده و تلف و املای صحیح آن«میلیون» هست و«مل یون» غلط است.

مـیلیـارد:

از کلمـه فرانسويmiliard گرفته شده و تلفظ و املای صحیح آن«میلیارد» هست و«مل یارد» غلط است.

ناهار/ نـهار:

ناهار: واژه فارسی به معنای«غذایی که درون حدود ظهر خورده می‌شود».

نـهار: کلمـه عربی به معنای«روز»

البته«نـهار» می‌تواند مخفّف«ناهار» باشد.

وهله:

به معنای«نوبت، بار». حرف دوم این کلمـه« هـ» هست نـه«ح» این کلمـه را غالباً بـه صورت«وحله» م ی‌نویسند و غلط است.

هجده/ هیجده/ هژده/ هیژده:

هر چهار صورت صحیح هست و درون متون فارسی به کار رفته، اما بهتر هست به صوت«هجده» نوشته شود.

یقه و یخه:

این دو واژه درون تركی به معنای«گری بان» هست و هر دو صورت صحیح است. امروزه درون نوشته‌های علمی« یقه» رایج‌تر است.

منابع:

1. علی اکبر دهخدا، لغت‌نامـه، چاپ دوم از دوره جدید، انتشارات دانشگاه تهران، تهران1377.

2. محمد معین، فرهنگ معین، چاپ دوم: انتشارات امیرک بیر، تهران 1363.

3. ابوالحسن نجفی، غلط ننویسیم، چاپ سوم: مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1370.

4. سعید نفیسی، درون مکتب استاد، چاپ اول: مطبوعاتی عطائی، تهران 1343.

5. حسن عرفان، فرهنگ غلط‌های رایج، چاپ اول: دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم 1372.

6. محمد حسین رکن‌زاده آدمیت، ارکان سخن، چاپ اول: مؤسسه مطبوعاتی شرق، تهران1347.

7.عبدالله قاسمی شـهیرزادی، فرهنگ لغت متشابه، چاپ دوم: انتشارات راست ی نو، تهران 1370.

از کتاب «انواع ویرایش» اثر «ابوالفضل طریقه‌دار» صفحه: ۲۴۷




[املای کلمـه‌های متشابه - kelk.iaus.ac.ir گ ا ی ی دن]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 18 Aug 2018 13:04:00 +0000